تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دل نوشته ها
و آدرس
ashkemahtaab.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…! اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی ! سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت : اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…! یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!!
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .
زنها مثل اتو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می كنند البته بدون بخارش هم بدرد نمیخورد.
زن ها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشك آدم رو در میآورد.
زنها مثل سكوت هستند با كوچكترین حرفی میشكنند.
زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می كنند.
زنها مثل تخت خوابگاه هستند نو و تازه هایشان كمیابند و كهنه هایش هم سرو صدا زیاد می كنند.
زن ها مثل الكل هستند دیر بجنبی همه شان می پرند.
زنها مثل ظرف سفالی هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند.
زنها مثل كامپیوتر هستند یك بار خودش را میگیری و یك عمر لوازم جانبی آنرا
زنها مثل كیك خامه ای هستند با نگاه اول آب از لب و لوچه آدم آویزان میشود اما كمی بعد دل آدم را میزند.
زنها مثل بچه ها هستند تا وقتی كه ساكتند خوبند
انواع مردها
مردها مثل « مخلوط كن هستند در هر خانه یكی از آنها هست ولی نمیدانید به چه درد میخورد
مردها مثل « آگهی بازرگانی هستند حتی یك كلمه از چیزهائی را كه میگویند نمی توان باور كرد
مردها مثل « كامپیوتر » هستند. كاربری شان سخت است و هرگز حافظه ای قوی ندارند
مردها مثل « سیمان » هستند. وقتی جائی پهنشان میكنی باید با كلنگ آنها را از جا بكنی
مردها مثل « طالع بینی مجلات » هستند. همیشه به شما میگویند كه چه بكنید و معمولاً اشتباه می گویند.
مردها مثل « پاپ كورن » ( ذرت بو داده ) هستند. بامزه هستند ولی جای غذا را نمی گیرند
مردها مثل « باران بهاری » هستند . هیچوقت نمیدانید كی می آیند ، چقدر ادامه دارد و كی قطع میشود
من از صدای بارون قصه کهنه دارم
وقتی که زیر بارون سر رو شونت می ذارم
سبد سبد ترانه می شم به زیر بارون
وقتی به شوق دیدن پر می کشه دلامون
دلم ز غم می گره وقتی که غصه داری
می خونم از نگاهت حرف نگفته داری
دلم ز غم می گره وقتی که غصه داری
می خونم از نگاهت حرف نگفته داری
حرف نگفته داری
عاشق می شه پرنده وقتی می پاشی دونه
می شم غم یه عالم وقتی که نیستی خونه
خزون سرد و خسته با تو برام بهاره
می رقصه با نگاهت تو آسمون ستاره
تو از تبار شبنم رو برگ گلدونایی
تو قبله گاه عشقی,تو کعبه وفایی
یه آسمون ستاره,تو روشنی,تو ماهی
برای گریه عشق,تو بهترین پناهی
من از صدای بارون قصه کهنه دارم
وقتی که زیر بارون سر رو شونت می ذارم
سبد سبد ترانه می شم به زیر بارون
وقتی به شوق دیدن پر می کشه دلامون
دلم ز غم می گره وقتی که غصه داری
می خونم از نگاهت حرف نگفته داری
دلم ز غم می گره وقتی که غصه داری
می خونم از نگاهت حرف نگفته داری
حرف نگفته داری
من 1/5ساله مادر شدم احساس شیرینیه با اینکه خیلی بزرگ کردن یه دختر شیطونو زرنگ سخته اما حاضر نیستم حتی یه لحظه برگردم به زمانی که دخترمو نداشتم با تمام وجودم دوسش دارم عاشقشم از کنار اون بودن لذت میبرم .خب یه وقتهایی هم بوده که حسابی از دستش عصبانی شدم حسابی داغ کردم واون با اون چشمای معصومش به من نگاه میکنه سرشو کج میکنه میگه مامانی ببخشی واییییییییی اون لحظه کم میارم دلم میخواد که بغلش کنم بوسش کنم اما...اون باید بد وخوب رو بفهمه
خنده عملكرد ايمني بدن شما را تقويت ميكندچراكه شما احساس آرامش بيشتري داريد. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا وسرماخوردگي نيز ميتوانيد جلوگيري كنيد.
1.لبخند جذابتان مي كند.. همه ما به سمت افراديكه لبخند مي زنند كشيده مي شويم. لبخند يك كشش و جذبهفوري ايجاد مي كند. دوست داريم نسبت به آنها شناخت پيدا كنيم
دوشنبه خیلیالان رسیدیم خونه بعد ازمسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی میکنم .
امروزمیخوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ روجدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازهی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغهاروتوش بزنم .
سهشنبه
ما تصمیم گرفتیم واسهی شام سالاد میوه بخوریم . درروش تهیه ی اون نوشته بود ” بدون پوشش سروشود” ) لباس ، سسزدن= dressing) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون .
نمیدونم چراهر دوتاشون وقتی که داشتم واسهشون سالاد رو سرومیکردم اون جور عجیب و شگفتزده به مننگاه میکردن.
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم ویه دستور غذایی هم پیداکردم واسهی این کارکه میگفت قبل از دم کردن برنج کاملا شستوشوکنین.
پس من آبگرمکن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم .
ولی من آخرش نفهمیدم اینکار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .
پنجشنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسهش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تودستورش گفته بود مواد لازم روآماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین وبذارین یه ساعت بمونه قبل ازاین که اونو بخورین .
خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاداونو بخوره.
ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمیدونم چرا ؟عجیبه !!! حتماخیلی توکارش استرس داشته
باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
جمعه
امروز یه دستورغذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همهی مواد لازم رو تو یه کاسه بریزو بزن به چاک
beat it =در غذا : مخلوط کردن ، درزبان عامیانه : بزن به چاک
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونهی مامانم .
ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریختهبودمشون تو کاسه مونده بودند.
شنبه ریچارد امروز رفت مغازه ویه مرغ خرید و از من خواست که واسهی مراسم روز یکشنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه میشه یه مرغ رو واسه یکشنبه لباس تنش کرد وآماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعهمون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیداکردم و با کفشهای خوشگلش ..وای من فکر میکنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شمارهی ۱۰به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود. حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظارداشته مرغه واسهش برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟ شروع کرد به گریه و زاری وهی داد میزد آخه چرامن ؟ چرامن؟
۱ – افرادی که بیشترین وقت خود را صرف زندگی دیگران میکنند (مشاوره، راهنمایی و …)، از رسیدن به زندگی خود باز میمانند. ۲ – کسانی که میگویند “من نباید این راز را فاش کنم اما فقط به تو میگویم” دقیقا راز شما را نیز به همین صورت برای دیگران بازگو مینمایند.